یادداشتی برای یک مبارز:
به نمایندگی از مردمی که ترجیح میدهند ایستاده بمیرند
به گزارش روابط عمومی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان، روز قدس روز باز خوانی رشادت های مردمانی است که با همه وجودشان ایستادند تا قامت مقاومت خم نشود، غسان فائز کنفانی شاعری بود که با قلمش میجنگید.
در آن افق آیندهای که برای خودتان مجسم میکنید، آیا میتوانید جوان سیوششسالهای باشید که غاصبترین و منفورترینحکومت دنیا حتی از نامتان بترسد؟ چگونه میتوانید آنقدر انقلابی، حزباللهی، مجاهد و مطلع باشید که جبهۀ مقابلتان حتی نتواند به رویارویی مستقیم با شما فکر کند؟ اگر آرزویتان شهادت است، اما شهادتی عالمانه و مؤثر پس از سالها مبارزه، وقتش رسیده اینیادداشت را بخوانید. اینجا قرار است دربارۀ کسی حرف بزنیم که تمام جملات بالا دربارهاش صدق میکنند، غسان کنفانی.
متولد فلسطین بود و همین کافی بود برای اینکه سراسر زندگیاش با مفاهیمی مثل مبارزه و آزادی گره بخورد. رژیم غاصب صهیونیستی که پنجه انداخت روی خاک سرزمینش، او و خانوادهاش مثل خیلی دیگر از مردم فلسطین، ناچار شدند به کوچ اجباری. مدتی در عراق بودند. بعد رفتند دمشق. چندسال آنجا زندگی کردند، آنقدر که غسان از دانشگاه دمشق فارغالتحصیل شود. بعد هم رفتند بیروت. در همۀ اینسالها، غسان در «جبهۀ مردمی آزادی فلسطین»، هرروز در حال مبارزه بود.
غسان شاعر بود. شعر را هم خوب میشناخت، هم خوب میسرود. معنای اشعارش حول «مبارزه»، «عشق»، «عدالت» و «وطن» میچرخید. خیلی از دیوارنوشتههای فلسطین و حتی دمشق، عاشقانههای ملی اوست که با اسپریهای مشکی و سرخ، سراسیمه بر دیواری به یادگار ماندهاند. از میان اینهمه، مهمترینمؤلفۀ شعرهای او، «شوق زندگی در میان خروش مرگ» بود؛ آن امید درخشانی که به مخاطبان هراسیده و ناامیدش میبخشید.
غسان روزنامهنگار بود. مقالههای تندی مینوشت و در آنها، نقاب رسانهای صهیونیستها را برای دنیا کنار میزد تا آدمهای بیشتری ظلم را از نمای نزدیک ببینند. به زبان امروزی رسانه، تعداد «بازدید» مقالاتش از هزارانبار فراتر میرفت. مهمترینمؤلفۀ مقالات او هم در دوچیز بود: اول آنکه حرفهایش برخلاف جمع کثیر پیرامونش، بوی شعار نمیداد و نخنما نبود. او آرمانهایش را در معنای اصیل و باطنی آنها مطالبه میکرد. دیگر آنکه با بصیرتی شگفت، حساب اعراب مرتجع را از حرکت مردمی فلسطین جدا کرد و حتی بهتر است بگوییم تا آنجا که توانست به آنها تاخت.
غسان داستاننویس بود. داستانهای کمنظیری هم مینوشت. «مردانی در آفتاب» اثر داستانی اوست که تحسین منتقدان سختگیری مثل رشید خالدی را هم برانگیخت.
در سالهای آخر زندگیاش، مجموعهای را گردآوری کرد با نام «درخت زیتون». همین دوسال پیش، اینکتاب دوباره با ترجمۀ شاعرانۀ «سیروس طاهباز» که چهرۀ آشنایی در شعر و پژوهش کشور ماست، تجدید چاپ شد. درخت زیتون مجموعهای خواندنی از اشعار شاعران مقاومت فلسطین مثل محمود درویش، سمیح القاسم و دیگران است که غسان خود قبل از آثار هریک از آنها، مقدمهای دقیق و خواندنی نوشته.
غسان، «مجاهد» بود؛ مجاهدی به معنای واقعی کلمه. خار بود در چشم استکبار. در مصاحبه با خبرنگار انگلیسی سادهانگاری که از او میپرسید «چرا مذاکره نمیکنید تا این جنگ تمام شود؟»، در چشمهایش خیره شد و گفت: «من هرگز مذاکرهای میان یکاستعمارگر و یک مبارز جبهۀ مردمی آزادی فلسطین نمیبینم». به زبان خودمان، گفت هرگز با کسی که کشورش را اشغال کرده، پای میز مذاکره نخواهد نشست.
برتابیدن اینزبان سرخ دشوار بود. صهیونیستها هم که بارها ثابت کردهاند موشهای زیرزمیناند؛ نامردمان بیرون میدان مبارزه، خنجرزنان از قفا. هشتم ژوئیۀ 1972، وقتی غسان سیوششساله با خواهرزادۀ هفدهسالهاش، لامیس، سوار ماشین شخصی غسان شدند، بمبی که موساد در اتومبیل او کار گذاشته بود، منفجر شد و غسان و لامیس، مظلومانه به شهادت رسیدند.
هنوز اسرائیل از غسان کنفانی میترسد؛ هم از نام او، هم از آیینش. گواه میخواهید؟ همینچندوقت پیش بود که مردم عکا، زادگاه او، مجسمهای به یادبودش بنا کردند. اسرائیل بلافاصله دستور داد مجسمه را از جا بکنند. چه خوب گفت یکی از شورای شهریهای فلسطین: «غسان کنفانی مردی است که اسرائیل حتی از پیکر بیجان او هم میترسد».