محسن باقریاصل
غلت میزنم
سه روزی میشود که فصل فشار گذاشته تو گُردهی طبیعت تا شوفاژها و شومینهها روشن شوند. «م.ز» گفته بود منتظر است ببیند میتواند برایم از یکی از دوستانش در دفترِ تنظیم و نشر این ساعتهایِ آخِر یک کارت ملاقات ردیف کند یا نه.
غلت میزنم
«م.ز» که رفیقق و متحدِ جدید است، ساعت۲۲:۰۰ زنگ میزند. میگوید آقای «اَ» از دفترِ تنظیم و نشر میگوید:
- به آقای باقریاصل بگویید سرِ هفتونیم سرِ کوچه هلالی باشد.
میگویم بسیار عالی و تلفن را قطع میکنیم
غلت میزنم
□
شعارها در هَم است. حسینیه سادهی ساده است. یک سقف بلند با چند ستون و چندین و چند زیلویِ سخت. بچهها تقریبا همه انگار،در صف به صف، از گِیتها عبور کردهاند و رسیدهاند و نشستهاند. کنار یکی از ستونها میایستم. تکوتوکی که از راه میرسند سعی میکنند هر چه میشود جلوتر جا پیدا کنند. زیرگزاگی از لایِ جمعیت جاهای خالیافتاده را عبور میکنند و در نصفهجاها خودشان را جا میدهند. انگار اینجا دیگر رقابت در ردیف عقب نشستن نیست. پشتِ ستونهای حسینیه کمطرفدارترین و کمرونقترین مکانهاست. پشتِ ستونها اگر زمینِ استیجاری بود بازارش کساد بود. میانگین سن همه آدمهای تو حسینیه نباید بیشتر از سنِ قانونِ رسمی کشور باشد.
- سَنَ قربان
از نواحی مختلفِ حسینیه، تکصداهایی برمیخیزد. صداها صدایِ مخاطب میطلبند، صداهایی که قرار است ادامهدهندهی همان صدا باشد. همه صداها از همه نواحی به حمایت است. حمایت شدید. صداها «أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّار» هستند. صداها پاکار است. چند دانشآموزِ سال اولِ متوسطه اولیِ یقهاسکی در منطقةالبروج حسینیه نشستهاند. فضایِ حسینیه میزانِ شعارهاست. بعضی شعارها و شعارگوها، برای ثانیههایی ممتد، با جوابِ مخاطبها، فیالفور قدر میبینند، و حتی ثانیههایی فتح، و برخی دیگر نصفهنیمه رها میشوند. اینجا، صداها از هر ناحیه که بیایند «رُحَماءُ بَينَهُم» هستند. صداها آوای «مَعَ» میسازند. کمی که میگذرد، از چهارطرف حسینیه صدای شعارها، از رو سر جمعیت، پرواز میکنند، میرسند وسطِ وسط، و رو همان هوا تجمیع میشوند. بچهها بعضیشان را بیشتر مشتاق میشوند و فیالفور قبولش میکنند. اگر صدا مصرعِ اولی به همراه دارد، مصرعِ ثانیاش گفته میشود و اگر بیت است، بیتِ بعدیاش. انگار آن وسط انتخابات است و بهترین و مناسبترین و به موقعترین شعار باید قدر ببیند و انتخاب شود. صداها دنبالِ رئیسِ این جمهورند. دوتا پسری که توی صف درباره معنایِ شَفَق و فَلَق بحث میکردند روبروی جایگاه نشستهاند.
□□
بچهها نشستهاند اما با شعارهایِ ممتدشان انگار ننشستهاند، انگار نیمخیزند.
- ای پسرِ فاطمه، منتظرِ شماییم.
دوربیندارها نزدیکِ سِن، مشغول کارند. پایههای دوربین را رو زمین سفت میکنند. چندتایی عکاس، عکّاساند. خیلی از بچهها سربندِ زرد بستهاند. یکیشان چرخیده سمت مبداء یکی از شعارها و پشتِ سرش پیداست، تا آنجایی که میشده سربند را سفت گره زده. جمعیت دارد گرم میشود. صداها درهم است، بچهها درهم نیستند. بچهها یکتِک شدهاند. صداها در گردش است. دخترخانمهای دانشآموز، راستچین مرتب نشستهاند، اما شعارهایشان بالاتر از تعدادشان است. وقتی صلواتی آن وسطها به جماعت بلند میشود؛ «و عجّل فرجَهم» دخترخانمها تمکیلکننده و بلندتر است. صلوات دوم را که پسرها رو به جایگاه با «وعجّل فرجهم» تمام میکنند، دخترها «و اهلک اعدائهم اجمعین»شان کوبندهتر است. به جوری «اجمعین» را میگویند که انگار قرار است همهشان ابتدا اَجمع شوند و سپس هلاک، نه اینکه دانهدانه در جاهای مختلف. زمزمههایی از اطراف شنیده میشود که ساعت نزدیک ۱۰ است حتما. حتما دارد ذهن بچهها تِکتِک میکند.
آقایانِ جوان و مُسنی کنار ستونها و دیوارها، مرتب و آرام، ایستادهاند. محافظند، یکی از معلمها با یکیشان دست میدهد و میگوید خدا حفظتان کند.
شعارها میرود بالا
- خونی که در رگِ ماست
بالای جایگاه یک پارچه خیلی خیلی خیلی بزرگ است. با رنگی که آخِرش هم نمیفهمم لاجوردی است یا آبیِ نفتی. حدیثی از امام اول رو تنِ پارچه نقش بسته است که با «لا» شروع میشود و با «حق» تمام.
شعارها پایین و بالا میرود
- ای رهبرِ آزاده
وقتی جمعیت مصرعِ دومش را میگوید، یکی سربند زردها، از کنار ستون، بلند به بغلدستیاش میگوید
- والّا هر جوره فکر میکنم، این رهبر واقعا آمادهتر از همه هست
یکهو از وسط شعارها یکی از بچهها به اهالی کوفه حمله میکند. سربندها میرود بالا.
- ما اهلِ کوفه نیستیم
- علی تنها بماند.
- ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
- ما اهلِ کوفه نیستیم، علی تنها بماند، ما اهلِ کوفه نیستیم، علی تنها بماند،
- ما اهلِ کوفه نیستیم، علی تنها بماند، ما اهلِ کوفه نیستیم، علی تنها بماند، ما اهلِ کوفه نیستیم، علی تنها بماند
- نه، نه
- نه سازش، نه تسلیم
- نه سازش، نه تسلیم
- مجلس انقلابی، نیاز امروز ماست
پسرها میگویند: نه اینوری، نه اونوری، و ادامهاش با صدایی سوپرانو: «مطیع امرِ رهبری»
سربندهای دانشآموزانی که از سراسر آمدهاند، زرد است. لنزها راه میافتند، یکهو یک گروه از میانه بچهها، میایستند و سربندها را که با دستِ چپ و راست محکم گرفتهاند، تا کمترین چروک و ابهامی هم رویش نباشد، میآورند بالا و ثابت نگه میدارند. رویش نوشته «ایستاده تا اوج افتخار» و چند نفری کفِ دستشان را رو به جایگاه ثابت نگه میدارند، هم از متوسطه اول هستند و هم از متوسطه دوم، و با همان خودکاری که امتحان ترم میدهند، رو خطوط طبیعی دستشان درباره رهبر نوشتهاند.
- نه اینوری، نه اونوری، مطیعِ امرِ رهبری
یکی از بچه ها در انبوه صداها از رفیقش میپرسد
- آقا کی میان پس؟
- میان. عجله نکن. میان.
- خب چرا ...
- یکم طاقت بیار دیگه. میان
عشق
- عشق فقط عشق علی، رهبر فقط سید علی
آقایی با کتوشلواری طوسی، میآید پشت بلندگویی که با فاصله یکونیم متر از زمین رو پایهاش سوار شده، میایستد و شروع میکند به صحبت با دانشآموزان برای مشقِ سرودی که قرار است روبروی رهبر بخوانند. مشقِ صوتیِ سرود. میگوید این سرود را تمرین کنیم تا در محضر آقا آماده باشیم.
- والا هر جوره فکر میکنم، این رهبر واقعا آمادهتر از همه است، همه که میگم یعنی همه، همهی همه.
مشق اصوات شروع میشود.
- صهبا صهبا، مَست و حیران، مصرعمصرع، دل غزلخوان، میآد از مشرِقِ جان
آقای کتوشلواری صاف میخواند و پیش میرود و بچهها با تکهکاغذهایِ A6 علاوه بر مشقِ شعر، مشق ریتم و سُلفژ سرود هم میکنند. درست نیست جلوی رهبر خارج بخوانند. به اندازهی سهدَم به یادم میآید جایی خوانده بودم پایِ استانداردِ ایزویِ کاغذهایِ سری A را تو دنیا فقط امریکا و کانادا هستند که امضاء نکرده بودند. و روی همین کاغذها که نصفِ نصفِ A4 بود بچهها سرود میخواندند، سرودی که از هر راهی میرفت به علیهِ اِمریکا میرسید. صداها تنظیم میشود. شعر را که هرچه پیشتر میخوانند، کمکم دستانشان در دستان بغلدستیشان قفل میشود و میرود بالا زیر سقف. سقف این حسینیه از آن بالا، سالها نظارهگر بوده است. سقف حسینیهی بزرگ و سادهی خانه.
آن جلو، کنار جایگاه، حاجآقایی سنوسالداری در تکاپوست. عمامهای مشکی، و ریشهایی سفید. در راه رفتن و دور زدنها، فیالفور بال عبایش را جمع میکند و پر انرژی پس و پیش میرود و کارها و مقدمات ضروری را راستوریس میکند. چند باری میرود پشت آن پردهی بلند و کشیده و بزرگ آبیآسمانیِ «معروف و مشهور و محبوب». نوبتِ اولِ تمرینِ سرود تمام میشود و صابر خراسانی میآید پشتِ بلندگوی ایستاده، صاف میایستد، نفسش را تنظیم میکند و یکنفس دهانش را میگذارد در خدمتِ گفتنِ صفاتِ حسنی امام رضا، و، سیثانیهای که میشود دستهای بچهها میرود بالا و تشویق در حسینیه فراگیر میشود. دهانِ صابر مستخدمِ امام رضاست. شهابی از تو ذهنم عبور میکند که امام رضا (ع) بیش از ۱۰۰۰ سال میشود که ایران ساکن است. بیش از هر ایرانیِ دیگری. و ایرانیتر از هر ایرانیِ دیگری. صابر بیصبر پیش میرود: به به امیرالمونین.
دستها در هَم است.
- غبارِ سرزمینم را هم به دنیا نخواهم داد.
- آره آره
- تو از رنگینکمان زیباتری، سبز و سپید و سرخ
بچهها آقایشان را میخواهند
- نشان قدمت ما تخت جمشید است در عالم
همان حاجآقای پرانرژی گوشه پرده را باز میکند و میبندد.
اسمش را از محافظی میپرسم، تو بارانِ تشویقها صدایم بهش نمیرسد. خیزخیز میخزم جلوتر و از محافظ بعدی میپرسم، نگاهش میکند و میگوید سید مظاهر
- امامِ باقر دبیر دانشآموزانِ عشق است.
خبری نیست که نیست. راستِ پرده بزرگ آبی، دری قهوهای است که از یکساعت پیش چندباری باز شده. صابر از پشت بلندگو میرود و آقای کتوشلواری که همان محافظ میگوید حسین طاهری است، میآید. برای بار دوم میایستد روبروی بلندگوی ایستاده و برای دومین بار، به جماعت اِتود میزنند. برای بار دوم از چپ به راست بصورت زنجیرهای انسانی دستها بهم قفل میشود. تو شعر، اسرائیل رو به پایان است یکدَم چراغهای بیشتری از حسینیه روشن میشود. در یکلحظه چشم بچهها به سرعت شروع میکنند به چرخیدن، گردنها میآید بالاتر، گُردهها جابه جا میشود، عدهای نیمخیز میشوند، و نفسها با حجم بیشتری از قفسههای سینه میزند بیرون. جمعیت کمی جلوتر میکِشند. هر کسی، جز صف اولیها، تلاش میکند از جا و زاویهی دیدش مطمئن شود. یکی از محافظ ها ...
- آقای محافظ خدا حفظتون کنه که شمام درست حسابی از آقامون محافظت کنید.
یکی از محافظها یک صندلی را دارد میآورد. جمعیت یهتِک بلند میشوند. آشوبند، آرامششان آقاست. آقایِ محافظ صندلی را که میگذارد در جایگاه، چشمها در تلاش است برای پیدا کردن رَدی از رهبر. همان محافظ که رفته؛ دارد با یک میز عسلی برمیگردد، سالنِ حسینیه میرود رو هوا.
دخترخانمها فریاد میزنند
- ای پسرِ فاطمه، منتظر شمایییییییم، ای پسر فاطمه منتظر شماییییییم، ای پسر فاطمه منتظر شمایییییم، ای پسر فاطمه منتظر شماییییم، ای پسر فاطمه منتظر شمایییم، ای پسر فاطمه منتظر شماییم.
□□□
پسرها بیتاب آقا هستند، صداها و لهجههای همهوهمه زیر سقف دور میزند و میچرخد. لهجهها ذیلِ زبانِ فارسی هستند. یکی پشت سرم مشت میکوبد رو زمین تو فریادِ شعارها. تقریبا فریاد میزند: الان آقا میاد. خشی تو صدایش است. لهجهاش تو جنوب بزرگ شده است.
جمعیتِ متوَقَّعِ آقا باز به هم میریزد، جمعیتِ نیمخیز کجم میکند، از پشت یک سَر، گردن دراز میکنم، آقای وحید را دیدهاند، آقای وحید با آن صورت جدی و مهم، عرض جایگاه را مستقیم میرود سمت دیوارِ راست جایگاه. از دوربینها گذشته که جمعیت پرشتاب و یکضرب از رو زیلوها جاکَن میشوند و سربندها و چپیهها و دستها همه به نشانِ بیعت در بیت میرود بالا، مشتها گره. شعارها بالای بالاست. صداها واضح است.
- صلّ علی محمد، یاور مَهدی آمد
- صلّ علی محمد، یاور مَهدی آمد
- صلّ علی محمد، یاور مَهدی آمد
- نیگا نیگا. آقا آقا
- ما همه سربازِ توییم خامنهای
- گوش به فرمان توییم خامنهای
- باریتون: این همه لشکر آمده
- سوپرانو: به عشق رهبر آمده
- تِنور: این همه لشکر آمده
- سوپرانو: به عشق رهبر آمده
محافظها تو جمعیتاند و آرام بچهها را آرام میکنند تا بنشینند. اما بچهها آمدهاند ببینند. جاها مقداری به هم خورده است. همه کشیدهاند جلو. همه آمدهاند با چشم خودشان ببینند. آقای آقا را. آمدهاند تا حتا اگر چند دقیقه هم است همنشین آقا بشوند؛ و مینشینند. سربندهای زرد مثل امواج رو سطحِ توفانِ جمعیت بالا و پایین میرود. دانشآموزی که در تغییر و تحولات اخیر تازه همنشین شدهایم و متوسطه دوم است میگوید:
- دفعه اولته؟ نگاه کن. از نزدیک خوب نگاه کن. قویترین مرد جهان. قویترین رهبر جهان.
رهبر آرام روی صندلی مینشیند. سمت راست، قاری جوانِ قرآن شروع میکند به قرائت قرآن. در حال اوج گرفتن است دوربینِ که فیلمبردار، که دریچهاش سمت بچههاست، رو پایه نرم اوج میگیرد.
رهبر هنوز حتا یک کلمه هم حرف نزده است. جمعیت تقریبا به جماعت سکوت کرده است. بچهها فقط به صورت رهبر نگاه میکنند و نفس میکشند.
- «صدق الله العلی العظیم»
رهبر سر میچرخاند راست. چند کلمه با قاری حرف میزند و ازش تشکر میکند. قرآن تمام شده و دستِ چپیام جوانی یزدی است و آرام نجوا میکند
- چرا نَموخونَن؟ چرا شروع نَمُکُنَن؟ بوخونِت دیهَ! آقای حسین طاهری چسبیده به ستون میایستد پشت بلندگوی ایستاده و شروع میکند به شروعِ سرود. رهبر از رو عسلی، یک برگه A4 برمیدارد و سرود بچهها را از آنجا میبیند.
- سپاهِ حضرت بقیهالله
دوتا محافظ خوشتیپ که دو طرف رهبر، چسبیده به آن پرده مشهور و معروف و محبوب ایستاده بودند، چند قدم میآیند جلوتر. رهبر کاغذ را با دستِ راست تو دستِ چپ صاف میکند. بچهها مشغول خواندناند و روبرویشان رهبر مشغول دیدن و شنیدن. دستِ راستِ رهبر، کنار دیوار، مسئولین نشستهاند تا کنار در قهوهای. حتما همراه با رهبر یا کمی قبل از آن از آن در وارد شدهاند و نشستهاند رو صندلیها. تو آن انتظار بعید میدانم کسی حواسش به آن گوشه بوده باشد. تو سهکنجِ دیوار هم دستیار و مشاور عالی نظامی رهبر با لباس نظامی سبز نشسته است. تقریبا حین سرود همه مسئولین به بچهها با دقت نگاه میکنند، و تقریبا بچهها، فقط و فقط نگاهشان به رهبر است و زبانشان به سرود. جسمها عقب است و روحها اطرافِ جایگاه. سرلشکر سهکنج دیوار سرحال است. با سیدِ سمت راستیاش چیزهایی میگویند و میخندد. لبخند رو صورتِ سرلشکر ثانیهای هم نمیماسد. رهبر از آقای کتوشلواری سرود هم تشکر میکند. بلندگوی ایستاده و آقای کتوشلواریِ سرود میروند. راستِ درِ قهوهای فضایی شبیه دریچه کولر است. اندازه قد یک آدم. حاجعلی اکبری با آن سبک و هیئت خاصالخاص همیشگی و جوانش آرامِ آرام آنجا نشسته. و مهربان نگاه میکند. سرلشکر برای لحظهای میرود تو فکر و دو انگشتش را شبیهِ لوله تفنگ به سمت آسمان میگذارد رو لبش، فکری میکند و به نشاطِ قبلش بازمیگردد.
□□□□
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم الحمد للَّه ربّ العالمین. و الصّلاه و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد
حسینیه تکصلواتِ محکمش امروزش را هم تجربه میکند.
- اللآ – هُمَّ – صَلِّ علی – محمَّدِن – و آلهِ – محمَّد – و عَجّل – فَرَجَهُم
و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، سیّما بقیّتهاللَّه فی الاَرَضین
سرمیچرخانم به جمعیت، انبوهِ سربندهای زرد جمعیت را شادتر کرده، دستهای زیادی در جمعیت رو به هواست. و لبخندها روی لب.
و اینَک رهبر:
خیلی، خوش آمدید، جوانانِ، عزیز، فرزندانِ، محبوبِ، این ملت ...
بچهها، دیگر آرام میگیرند. همنشین رهبر شدهاند. دیگر وقت وقتِ سکوت است.
پسنوشت: بیانات رهبر را نمینویسم، چون به نظرم باید آنها را با همان لحن، دقت، و تاکیدهای رهبر شنید، و بهتر از آن حتی، هم دید و هم شنید. سایتِ خامنهای دات.آی.آر هم به آدرسِ http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=43892 فایل تصویریِ 00:36:17 آن را در یک کیفیت و دو حجم مختلف، برای ثبت در تاریخ، منتشر کرده است.
ارسال نظر
کاربر گرامی، برای ارسال نظر روی دکمه روبرو کلیک
کرده و نظر خود را ثبت کنید